امروز تولد من است... یک سال دیگر گذشت. یک سال دیگر به همان سیاهی قبل گذشت. روزهای تولدم برق و باد بودن عمر را یادم میآورد. عمری که میگذرد، شمعهایی که برای من گریه میکنند، چرا که یک سال به مرگ نزدیکتر شدهام. یک سال گذشت از زندگیای که یک نقطه روشن و یک امیدواری که به آن دلخوش باشم، ندارد. برای یک آدم غمگین جشن تولد چه معنایی میتواند داشته باشد!؟ امروز تولد من است و هیچکس تولد مرا یادش نیست. یک حکایتی هست که در آن مادری به بچهاش زنگ میزند و بچه عصبانی میشود و پشت تلفن داد میکشد که چرا مادر او را از خواب بیدار کرده است؛ مادر میگویند تو مرا سالها پیش بیدار کردی و من تو را فلان سال قبل در همین ساعت به دنیا آوردم و حالا میخواستم یادت بیندازم و فلان و بهمان... مادرم هم یادش رفت تولدمه دوستانم هم بیمحبت هستند. گاهی از اینکه من تولد تک تک آنها را یادم هست و آنها هیچکدام روز تولد مرا یادشان نیست، عصبانی میشوم. دلم میخواهد خفهشان کنم. دلم میخواهد رابطهام را با آنها قطع کنم. یک بار که گلایه کردم، گفتند که باید خودت یادآوری کنی! خدای من، مگر ممکن است؟ به دیگران بگویم تولد مرا تبریک بگویید؟ چنین کاری چقدر دردناک و سخت است. بگذریم. سخت است اما باید بگذریم. از این همه غصه که انگار روزهای تولد من هزار برابر میشود، باید قوی و محکم گذشت. امروز تولد من است و من باید حتی زورزورکی خوشحال باشم؛ هرچند زندگی چیزی به من نبخشیده است. با همه ناراحتیهایی که اطرافیان برایم به وجود میآورند و بیمحلیهای آنها باید خودم را شاد نشان بدهم.
==========================
قرار نیست که همیشه برای تبریک تولد، منتظر دیگران باشیم که این سالروز را به ما تبریک گفته و خود دست روی دست بگذاریم. من ترجیح می دهم پیش از آن که در دل دل رسیدن تبریکات تولدم از سوی سایرین بنشینم، خودم به مناسبت این روز، دلنوشته تولدم مبارک نوشته و آن را به خود هدیه کنم.
============
“تولد هر کسی عجیب ترین روز زندگی اوست و روزی است که نظام طبیعت به میل او می چرخد. روزی که من متولد شدم و از جوار پروردگار به زمین آمدم، روز معجزه من و شروع دوره تجربیاتم روی زمین است. هر سال در روز تولدم، از خود می پرسم که سال گذشته را چطور سپری کردم و برای سال آینده چه برنامه هایی می توانم داشته باشم. امسال قصد دارم بیشترین عشق را به اطرافیانم بورزم و کمترین کینه ها و دلخوری ها را به دل راه دهم.”
=============
در چنین روزی برای خودم زندگی سرشار از شادی آرزو می کنم
تولدم مبارک!
******
آرزو می کنم باقی مانده عمرم را در شادی بگذرانم
و می دانم در این لحظه تمامی فرشتگان گوش های خود را تیز کرده اند تا آرزوهای من را بشنوند و برآورده کنند.
===============
داشتم متن پایانی می نوشتم که پیام تبریک دوستی که خیلی خیلی برام عزیزه رسید
.
.
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.
مرسی عشق جان
درپایان
گاهی فکر می کنم که احساسات حتی از تفکر هم پیچیده تر است حس شادی، غم، ناامیدی، عصبانیت و ... از کجا می آیند از رفتار ها؟ فکر می کنم که تمام اینها لازم هستند برای هر انسانی، اگر شادی نبود چگونه می توانستیم زندگی را ادامه دهیم؟ اگر غم نبود پس شادی چه معنایی داشت؟ و ما چگونه به مشکلات فکر می کردیم؟ یا اگر عصبانیت وجود نداشت پس چگونه از خود دفاع می کردیم؟ امروز روز تولد من است و احساسی آمیخته از شادی و غم و عصبانیت دارم از اینکه می توانم جشن بگیرم و خوشحال باشم احساس شادی دارم از اینکه باز یک سال دیگر از عمرم را رفته می بینم احساس غم دارم و عصبانی هستم که چرا در تمام عمرم بیشتر نخندیدم، بیشتر محبت نکردم چرا اینهمه دوست داشتن گفتن را عقب می اندازیم شاید فرصت دیگری زندگی به ما ندهد به امید روز هایی پر از شادی، حس سرزندگی و جشن تولدهایی برای همه.
لطفا نظر بدید
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۱