به دلم میگویم که فراموشش کن
عشق او را به کل از یاد ببر
زندگی را به خودت سخت نگیر
در پی عشق و کس دیگر باش
او که یک رهگذری بیش نیست
عشق او پیش تو یک حادثه ای بیش نیست
تو مپندار که دنیا این است
چند قدم پا به فراتر بگذار
آن خط و خال و لب و چشم سیاهش به کنار
به دلم می گویم که ببین باز فراموشت کرد
با غم و غصه هم آغوشت کرد
تو اگر خوب نگاهش بکنی
دل او با دل تو یکرنگ نیست
تو چرا غمگینی !
و چرا میل به خلوت داری
چند قدم پا به فراتر بگذار
و از این رخوت و خلوت به درآ
بعد آن میبینی
زندگی آنچه که بوده است نبود
به دلم میگویم ........
دلم سخت برآشفت و بگفت:
تو به من هیچ نگو
طعنه نزن
تو که عاشق نشدی حرف نزن
دل من در خلوت
آنچنان میگرید که خودش میشنود
و به زیر لبش آرام چنین می گوید:
که به من هیچ نگو
طعنه نزن
تو که عاشق نشدی حرف نزن...
- ۱ نظر
- ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۱