شب های روشن

غمگین ترین وبلاگ جهان.

غمگین ترین وبلاگ جهان.

وبلاگ همه ی دلشکسته ها..

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است


۳۶۵ روز از من باز هم گذشت.یکسال من بزرگتر شدم نمی دانم دران توانستم (بزرگ) شوم یا نه..توانستم همانی باشم که دوست دارم یا نه. شایدآنطوری که می خواستم باشم  نبودم ولی به چشم برهم زنی یک ســــــــــال گذشت.  روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم.. روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی شکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن.. روزهایی که فکر کردم دنیا منم و من؛ نیاز به هیچ دست و دامنی نیست و بعد دنیا چرخید؛ گیر چرخ گردون افتادم؛ فهمیدم دنیا گرداننده دارد و دست به دامنش شدم.. روزهایی که دوست داشتن را در رویاهام زمزمه کردم و عشق فریاد زدم؛ و روزهایی که پشت چشم نازک کردم و نفرت بالا اوردم!!

چندروز مونده به تولدم خیلی چیزهارو از دست دادم.

از جمله پدر بزرگوارم..

خدایا خدایا

دلم هوای دیروز رو کردم هوای کودکی ام.

دلم می خواد مثل دیروز قاصدکی بردارم وارزوهام رو بدست بسپرم

دلم می خواد دفتر مشقم رو باز کنم ودوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو

در پایان

می خوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دلم شکستم ودلمو شکستن

خدا کنه امسال روسفید باشم وصفحه ام رو کم غلط تحویل بدم.

انشاءالله


سلام خوبان

امیدوارم هیچ وقت اندوهی نبینید

فک کنم دیگه مخاطبای وبلاگ موهاشون سفید شده

ازدرد غم گفتن من.

ای خدا....

دوستان من عذرمی خوام زودتر نگفتم که

بعداز سال نحس 96 وازدست دادن انـــــــــــــا کوچولو خواهر زادم

متاسفانه هفتم دی ماه 97  اینبار ستون اصلی خانواده رو از دست دادم

پدر عزیزم

کسی که درهمه موضوعات زبانزد خاص وعام بود

ای خداچند روزیه خونمون چقد سوت کوره واقعان سخته

هیچ چیز به اندازه یک کوه شبیه پدر نیست.

پروفایل روز پدر فوت شده


 روز به روز که میگذره سخت تر میشه وقتی فکر کنی دیگه نیست دیگه صداشو نمیشنوی نمیبینیش دیوانه کننده است وقتی توی خونه هستی یه دفه فکر میکنی بابات نشسته پیشت و لی یادت میاد که برای همیشه رفته خیلی سخته

درپایان

یه شعرازپروین اعتصامی دروصف پدر براتون می نویسم

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من

از ندانستن من، دزد قضا آگه بود

چو تو را برد، بخندید به نادانی من

آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت

کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من

بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم، ای دیده نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من

صفحه روی ز انظار، نهان می دارم

تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من

دهر، بسیار چو من سر به گریبان دیده است

چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من

گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند

که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو می دانستم

ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من

من که آب تو ز سرچشمه دل می دادم

آب و رنگت چه شد، ای لاله نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

----------

تشکر از دوستان بابت ابراز همدردی.

 ممنون که هستین..