تنها یک برگ مانده
چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ
تنها یک برگ مانده بود
درخت گفت : منتظرت می مانم…
و برگ گفت : تا بهار خداحافظ …
بهار آمد ولی درخت…
عشقش را در میان انبوهی از برگها گم کرده بود…
ورق بزن
خاطرات خاک گرفته ات را …
شاید غبارش به سرفه بیندازد احساست را …خسته کننده میشه برات همه چیز…
وقتی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشه…
می نویسم
و تو نمی خوانی !
مخاطب که تو باشی ،
مدیـونم اگر ننویسم!
- ۹۴/۰۸/۱۳