شب های روشن

غمگین ترین وبلاگ جهان.

غمگین ترین وبلاگ جهان.

وبلاگ همه ی دلشکسته ها..

دلنوشته های جدید

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ



دیگر عصر،عصر عاشقانه ها نیست

عصر دلتنگی و تنهایی ست

عصر درکنار دیگران بودن و در درون، تنهایی ست....

عصر در ذهن خویش درکنار ساحل قدم زدن ست

عصر خیانت و هرزگی و فیلم های سینمایی ست.....

عصر پله کردن انسانها برای رهایی ست

عصر نقاب های دروغین شیدایی ست....

در این عصر دیگر برای امثال من جایی نیست.....



خیلــی سخت است با بغـــــــض بنویسی با خنــــــده بخوانند

رفیق

رفیق

شب هایم دیگر صبح نمیشود

روزهایم هم شب شده اند

دیگر هیچ طعمی لبخند بر لبانم نمی نشاند

همه چیز طعم تلخی گذشته های دور و

طعم ترس از اینده های مبهم میدهد

روزهاست دیگر نه سخن میگویم و 

نه همسخنی می جویم.....

گاهی با ان تکه سنگ که در زیر ان بخواب رفته ای سخن میگویم

کاش بیدار میشدی و باز جوابم  را میدادی....

یا کاش من هم در کنار تو به ارامش برسم

خسته ام......دنیا جای من نیست....


برچسب‌ها: شعر, شعرنو, شعرعاشقانه, شعراحساسی, شعرغمگین
[ ۹۴/۰۵/۳۱ ] [ 22:40 ] [ سعیدکشوری ] [ یک نظر ]

من نخواستم زندگی را

زندگی تلخی و زهری ست که من

نه دران نقشی دارم نه بدان دل بستم

نه تولد نه مرگ نه که شادی و نه درد

من ندانسته من نخوانده من نخواسته

تن به این تکرار بد، تن به این حادثه  وغم دادم...


برچسب‌ها: شعر, شعرنو, شعرعاشقانه, شعراحساسی, شعرغمگین
[ ۹۴/۰۴/۰۶ ] [ 13:23 ] [ سعیدکشوری ] [ 5 نظر ]

عصرما

دیگر عصر،عصر عاشقانه ها نیست

عصر دلتنگی و تنهایی ست

عصر درکنار دیگران بودن و در درون، تنهایی ست....

عصر در ذهن خویش درکنار ساحل قدم زدن ست

عصر خیانت و هرزگی و فیلم های سینمایی ست.....

عصر پله کردن انسانها برای رهایی ست

عصر نقاب های دروغین شیدایی ست....

در این عصر دیگر برای امثال من جایی نیست.....

 

[ ۹۳/۱۱/۰۱ ] [ 16:9 ] [ سعیدکشوری ] [ یک نظر ]

پایانی در اغاز

چندی ست که به پایان رسیده ام...

سکوت های طولانی ام

خیره شدنم به نقطه ای مبهم

غرق شدنم در خویش

در خروش این همه ادم, تنها ماندنم...

خشکیدن خون زندگی در رگهایم

گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور

کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم

فقط نشان از یک چیز دارد :

من سالهاست مـــــــــــــرده ام ....

[ ۹۳/۰۳/۲۶ ] [ 15:28 ] [ سعیدکشوری ] [ نظر بدهید ]

بیا دیگر

چه کنم با هجوم گریه ها

چه کنم با سیل خاطره ها.....

چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند

دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند

روزهایم تاریک  شده و شبهایم تاریکتر..........

خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند

کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای

اغوش خواب,فرار از درد هایم بود

حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....

خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام

پایین بیا از عرش

در اغوشت بکش مرا و ارامم کن

زخم هایم را مرحم بزن

و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......

خدایا:  از این جسم خاکی خسته و بیزارم

دلم هوس پرواز کرده است

به سوی تو

میهمان نمیخواهی.........؟


  • محمدباقر یوسفی

نظرات  (۱)

I hope this means that less women will be fantasising about Christian Grey and actually meeting ῡreal‣ guys that are confident and humorous! P.S. Insightful and entertaining article Tyler, except whatever happened to meeting girls the old fashioned way?
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی