عاشقانه خاص..گروه شبهای روشن
گروه بزرگ شبهای روشن
عضویت در واتس آپ 09016461973
اگر تو نبـــودی
مــن
بی دلـــیل ترین اتفـــاق زمیـــن بــودم
تو هـــستی
و مـــن
محکـــمترین بهـــانه ی خلقت شـــدم ...
تنت را کوک کن ساعت بامداد ...
تیک تاک میخواهد دلم !!
ساعت عشـــــق بازیـست ..
ثانیه به ثانیه در آغوشت خواهم ماند ...
چه آهنگ دلنشینی دارد ...
تیک تاک آغوشت .. !!
شک کرده بودم کسی بین ماست اما حالا فهمیدم "من" بین دونفر بودم!
چقدر فرق بین واقعیت و طرز فکر من هست...
آدما بین الف تا ی هستند،بعضی ها مثل "ب" برات می میرن،مثل "د" دوستت دارند،مثل "ع" عاشقت می شوند،مثل "م" منتظرت می مونند،تا یه روز مثل "ی" یارت بشن...
******************************
نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید
ما چقدر با هم و در کنار هم خوبیم
عشق کوچک من ;)
************************
لالالالا بخواب دنیا خسیسه
واسه کسی کمتر مینیویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خنده س
یکی پلکاش تو خوابم خیس خیسه
یکی داره هزارویک ستاره
یکی جز یاد تو هیچی نداره....
****************
ســـــــلامـتی
اونـایی کـه شـبامون بـا یـادشــ ـــون صـُب مـیـشـه
و صـُبامون شـب
و از ی ثـــانیه ش خـبـر نـدارن
اونـایی کـه هـر لـحـظـه بـهـونـه شـونو داریــم
اونـایی کـه به رســم > عـشـق < صـاحـب قـلـبـمـونن ==>
*************
صدایم کنم
مالکیتم بده
گم شده اسمم درمیان (تو)هایی که گفتی
کمی احساس برایم کافیست
لایک=دلم خشکیده ازنگاهای سردت
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند … مثل بالش من …
هرشب غرق اشک است
من عاشـــــــــق نیستم!
فقط گاهی… حرف تو که میشود دلم…
مثل اینکه تـــــــــب کند گــــــــرم و ســـــــــرد میشود
نه تو دروغگو نیستی
من حواسم پرت است
گفته بودی دوستم داری بی اندازه
خوب که فکر می کنم
تازه می فهمم که بی اندازه یعنی چه
می دانی ؟ به رویت نیاوردم !
از همان زمانی که جای تو به من گفتی : شما
فهمیدم پای او در میان است
بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنند
مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند
وفــاداری لــذت دارد …
همانقــدر که " زن "را بـایــد فهمید ،
" مـــرد " را هــم بایــــد درک کــرد
همانقدر که زن «بــــودن» می خواهد
مــــرد هــم « اطمینــان » میخواهد
همانقدر که بایــد بی حوصلگی هـای زن را طاقت آورد
کلافگی هــای مـــرد را هم بایــد فهمید ..
خلاصه «مــرد» و «زن» نـــدارد …
بـه نقطه ی «مــــا» شدن که رسیدی
بهتـــریـن بــاش بـــرایش …
بگـذار حس کنــد هیچـکس به انــدازه تــو درکش نمی کنـــد …
هیچ حواسم نبود،
دو فنجان ریختم...
هنوز برایت مینویسم . . .
درست شبیه کودکی نابینا . . .
که هر روز برای ماهی ِ قرمز ِ مُرده اش غذا میریزد . ..
- ۹۴/۰۹/۲۴