زانوی غم... شبهای روشن..
♥ وبلاگ عاشقانه عشق و تنهایی ♥
خــوش اومــدی بــه وبــلــاگ خــودت هــمــوطــن عــزیــزم
گروه بزرگ شبهای روشن
واتس اپ 09016461973
چگونه است حال من با غم ها می سازم با کنایه ها می سوزم
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم لبخندی تلخ
خداوندا ! می شود بگویی کجای این دنیا جای من است
از تو و دنیایی که آفریدی فقط در اعماق زمین اندازه یک قبر
فقط یک قبر در دورترین نقطه جهان می خواهم
خدایا خسته ام خسته .......
حالم از زندگیم به هم میخورد ......
بی پرده و رک میگوییم خیلی ازت ناراحتو دلخورم.....
دستان من نمی توانند
نه !!! نمی توانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند
تو به سهم خود فکر میکنی
من به سهم تو ...!!!
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بی کران را
جدی نگرفتم
حتی عشق را ...
"حسین پناهی"
نه اینکه زانو زده باشم
نه ...
فقط "دلتنگی" سنگین است ...
یک نخ . . .
یک پاکت . . .
یک عمر هم که سیگار بکشم فایده ندارد !
تا خودم نسوزم ،دلم ارام نمی شود . . .
تو راحت بخواب
من
مشق گریه هایم
هنوز مانده . . .
اری...
فرق بزرگیست میان کسی که تنها مانده
با پسرکی که تنهایی را انتخاب کرده...!
دلتنگی آرام آرام آرام بودن را از من گرفت ...
کاش توهم درد مرا میفهمیدی ...
کاش توهم یه روز جای من بودی ...
کاش توهم عاشق بودی ...
کاش توهم فقط مرا داشتی ...
کاش توهم مرا میخواستی ...
کاش همدم تنهاییت من بودم ...
کاش شریکت من بودم ...
کاش توهم مرا دوست داشتی ...
من ...
شعرم ...
نفسم ...
به چشمان تو بند است
نبندشان ...
حالش خیلی خراب بود. . . . .
از زمین و زمان بریده بود. . . . .
مدام سیگار میکشید. . . . .
رفتم تو زندگیش. . . . .
خیلی طول نکشید که حالش خوب شد. . . . .
تشکر کرد و رفت تو زندگی یکی دیگه. . . . .
حالا من سالهاست که مدام سیگار میکشم. . .(!)
میدونی سخت ترین کار دنیا چیه؟
غریبه فرض کردن یک آشنا ...
چــــــنــان دل کــــــنـدم ازدنــــــیا کــــــه شــــــکلـم
شــــــکل تــــــنهایـــیــسـت.بــــــبـیــن مــــــرگ مــــــرا درخــــــود کــــــه مــــــرگ
مــــــن تــــــماشــایــیــسـت.گــــــره افــــــتــاده در کــــــارم بــــــه خــــــودکــــــرده
گــــــرفتارم.بــــــه جــــــز درخــــــود فــــــرورفـــتــن چــــــه راهــــــی پــــــیــشـرو
دارم
از من فاصله بگیر !
هر بار که به من نزدیک می شوی ،
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگیر !
خسته ام از امیدهای کوتاه ...!!!
گرانی هایم را دور می ریزم ...
نداشتنت را نادیده می گیرم ...
قلبم را سرکوب می کنم ...
دلتنگت نمی شوم ...
دوستت ندارم ...
.
.
.
.
دروغ هایم زیاد شده اند !!!
هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که تا می گذرد
می گذرد ...!!
لعنت به بعضی آهنگــــا
بــه بعضی خیابونــــا
بــه بعضی حرفـــــا
لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه واســـه
از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت
ویــــرون شــــــدی ...
هر وقت کم آوردم
میگویم:اصلا مهم نیست !!
اما تو میدانی که
نبودنت چه قدر برایم مهم است ...
بقیه فقط خیس می شوند ...
همچو مهتاب که از خاطر شب می گذرد
هر شب آهسته ز آفاق دلم می گذری ...
سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام میکند
شبها ،شاعر ...
خوشبختی ما در سه جمله است :
تجربه ای از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا ...
کاش برفی ببارد
تا آدمی بسازیم ...
حسین پناهی
وقتی رد پای سبز انسانیت خویش را
در قلب کسی بگذاری
بیشتر از حاضرین حاضر خواهی بود
حتی اگر غایب باشی ...
به کوری چشم تو هم که باشد،حالم خوب خوب است !
اصلاهم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فکرهم نمیکنم
"باران" هم دیگر تو را به یاد من نمی آورد
مثل همین حالا که می بارد
.لابد حالا هم داری زیر باران قدم میزنی...
.
.
.
اما...
چترت را فراموش نکن
و لباس گرم را هم...................
منبع : سکوت
،خسته بود...
آنقدر خسته که یادش رفت بعد از آخرین پک ،
سیگارش را پائین پرت کند
نه خودش را.................
دستم را بالا میبرم و آسمان را پایین میکشم
میخواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم! تا بداند
گمشده من نه در آغوش او که در همین خاک بی انتهاست
آنقدر از دلتنگی هایم برایش خواهم گفت
تا سرخ شود..... تا نم نم بگرید.......
آن وقت رهایش میکنم و می دانم کسی هرگز نخواهد دانست
غم آن غروب بارانی همه همه از دلتنگی های من بود.....
خدایا .....
رسیده ام به نقطه ای که جز تو کسی توان یاری ام را ندارد
تنها دستان توست که گره کور این دلتنگی را باز میکند
تو میبینی بی طاقتی ام را....
و عشق بی پایانم را
تو که خود عاشق ترین معشوقی حالم را خوب می دانی
روی مهرت حساب میکنم ....
این روزهای بغض و دلتنگی را تمام کن.....
.اَز یـــآبنده تقـــآضــــآ مے شـود
همچنـــــــــآטּ..بـﮧ بے تفـــــــآوتے خـود اِدآمـﮧ دهد
.اِنگـــآر نـﮧ اِنگـــآر
که میگفت....
تا آخرین لحظه زندگی با تو هستم....
از او پرسیدم تو کیستی....
گفت من غم هستم....
آن زمان طفلی بیش نبودم و معنی واژه ی غم را نمی فهمیدم
فکر میکردم که غم عروسکیست که میتوانم با او بازی کنم
حال که بزرگ شده ام و مفهوم برایم خیلی روشن شده است
فهمیدم که من عروسکی هستم بازیچه غم ......
بی تو از آن کوچه هم تنها ترم...
لطفا نظربدید....
- ۹۴/۱۰/۰۲