دیرآمدی ،زود رفتی. شبهای روشن..
ســـــــــــــــــــــــــــلام
به وبلاگ منه تنها خوش امدید..
خوشحالم که دوستانی هم هست ک پای حرف های دل یه عاشق بشینند
عزیزانی ک دوست دارند مطالبشون رو بنویسم در قسمت نظرات برام ارسال کنند
کسانی هم که دوست دارند درگروه بزرگ شبهای روشن در زمینه ی واتس آپ عضو شوند کلمه ی عضو را به این شماره ارسال کنند
09016461973
---------------------------------------
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی! چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی ! چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه! من سوختم..هـــــــــــــــــــــــــــی
نمی خوام نــه نمی خوام ، نمیــزارم باورم شـــه
رفتـــن تـــو واسـه همیشــه،نمیشه نــــه نمیشــه
نمی خوام نه نمی خوام، قبولش سخته بگم دیگه اون رفته
آخه این رسمه نبینمش هرگـز، دیگه محا ل که برگرده
هی داره گریه میکنه دل تنها ،هی داره میگه که کجا رفت تو رو میخواد
از وقتی رفتی ،خودشو باخته همه جا ساکت ، دل بیچاره
خبرنداره تو دیگه رفتی بر نمیگردی
چشم انتظاره قبول نداره حرف منو دل
دل، دله بیچاره دیونم کـــرده
شب وروز دائم هــرجا که میـــرم دنبالت میگرده
هر کیو میبینه با گریه هی میگه، بگید که برگرده
داره میمیره دلم آخه چطور دلت میاد ،ببین چه داغونه
دیوونم کرده
..............................................
رفتو تنها شدم تو شبا با خودم
دلهره دارمو از خودم بیخودم
اونکه دیر اومدو زود به قلبم نشست
رفتو با رفتنش قلبه من رو شکست
انگاری قسمته فاصله از همو هر جا میری برو ول نکن دستمو
نذار باور کنم رفتنت حقمه نذار دور شم از خدا از خودم از همه
دستمو ول نکن که زمین میخورم
تو بری از همه آدما میبرم
تو خودت خوب میدونی که آرامشی
باید با من بمونی با هر خواهشی
انگاری قسمته فاصله از همو
هر جا میری برو ول نکن دستمو
نذار باور کنم رفتنت حقمه
نذار دور شم از خدا از خودم از همه
تو که دل بردیو رفتی من که افسرده و خستم
من که واسه کنارت بودن رو همه چشمایه خیسمو بستم
رفتو تنها شدم تو شبا با خودم دلهره دارمو از خودم بیخودم
اونکه دیر اومدو زود به قلبم نشست رفتو با رفتنش قلبه من رو شکست
تکــــــــــــــــــــــــــــی
امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه ...
چون بد دلم شکسته
واگه خدا بشنوه صدامو
ببینه گریه هامو
یه روزی یه جایی یه جوری
دل اونطرف رو میشکنه
اما نمیخام دلش بشکنه
چون خیلی دوسش دارم؛
خدایا بخواب!
خوابم نمی برد
بیداری رخنه کرده است
میانِ مردمک ِچشمانم
بادِ پاییز، در راه است
ابرهای ِخیالم را ،باد با خود می برد
روی آسمان اقیانوس
ومن احساس می کنم
نم نم باران ، میان دو چشمم
شوق باریدن دارد
بی غرش ابر
بی هوای سرد
ناگاه ، ابرِ خیالم ،باریدن گرفت
چکه چکه
از ابرهایِ تکه تکه
رودی جاری شد
روی گونه هایِ خشکم
رودی که آبش به شوری نمک دریا بود
وبه زیبایی رویا
و من چشیدم چه شور است!
طعم نبودنت
خُــــدایـــآ!
بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ
... سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو!
خشک میشوم در تنهایی
کاش پا داشتم
تا فرار می کردم
به جایی که آب از من دریغ نکنند
یا دست!!
تا بنویسم ...
همه ی جفاهای آدمیان را
یا دهان و زبان
تا فریاد زنم
فریاد تنهایی و بی کسی
شوره زار تنم را کاش دستی مهربان نوازشی کند...
حس سنگی بر آب را دارم
سنگی که روزی بر بلندای کوهی یخی ایستاده بود
آن روز حس قلعه ای پرشکوه را داشتم
اما اکنون بر دریایی از آرزوهای بر آب شناورم
نمی دانم یخ زیر پایم از داغی عذاب پشیمانی آب شد
یا داغی عشقم آن را گداخت
و من،
سنگ روی یخ
چه شد که اکنون آرزوهایم نقش بر آب است
ندانم و هرگز نیز نخواهم دانست
کاش میشد برای لحظه ای....
آری برای لحظه ای
به روزهایمان باز گردیم
روزهایی سرشار از تو و من
روزهایی پر از شعرهای زندگی بخش...
کاش میتوانستی
دیدی محبوبم؟
نه آسمانت به زمین آمد
و نه حتی دفتر خوشنویسیت پرپر شد
از وداع نترس
که گاه بس شیرینتر از دیداری نابجاست
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی من سوختم در فراقت ای بی وفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا....
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
اه باران من سراپای وجودم اتش است
پس بزن باران
بزن شایدتو خاموشم کنی
چه درناک است نگفتن حرفی که در گلویت میماند
و با او نمیگویی چشم به راه قاصدش نشسته ای
چقدر کم دارم گریختن از تمام زبان بستن هایم را...
شبه انسان...
حیوانی را دیدم که چقدر به انسان شبیه بود
با دقت که نگاه کردم
دیدم زمین را جانورانی بی شمار ،
شبه انسان فرا گرفته است_
که کمتر چشمی می تواند_
آنها را با انسان واقعی فرق گذارد
و گویی دیگر خبری از انسان نیست
و من با وحشت ،
از این جنگل گریختم....
خدایا!
ذات توعشق است.
صورت توعشق است.
رنگ وجان مایه توعشق است.
وجان من.
کتابی ست که
پیام عشق رادرآن تحریرکرده ای.
=====================
برای بودن,
گاهی لازم است که نباشی!
شاید نبودنت, بودنت را به خاطر آورد...
اما دور نباش....
دوری همیشه دلتنگی نمی آورد....
فراموشی همان نزدیکیهاست !
===========================
راه رفتن را یاد گرفتیم
تا دویدن را بلد شویم
دویدن را یاد گرفتیم
تاراهی برای زودتر رسیدن بیابیم
دویدیم و دویدیم و دویدیم
بی آنکه بدانیم سهم ما از زندگی
فقط دویدن بود
نه رسیدن
======================
آهنگ زنگ من روی موبایلت با بقیه فرق داشت؛
ولی . . .
آهنگ زنگت رو موبایلم مثل بقیه بود !
تو به خاطر اینکه بفهمی منم . . .
و من به خاطر اینکه فکر کنم تویی . . .!!!
=====================
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت
یـا چطـور شـد که . . .
چه فـــــــــــــــرق میکـند ؟
...
... ... وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . .
که نمـى کـــــــــنى !!
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . .
کـه نمـــــى کـــــنم . . .
====================
دلتنگی یعنی :
هم پاییز باشد
هم ابر باشد
هم باران باشد
و
هم خیابان خیس . . .
اما
نه کسی باشد
و نه
دستی برای فشردن .
کابوس های تنهایی ام را ،
در متروکه ای از ذهنم آشفته رهایشان کرده ام
تا در روزهای تنهاییم
بازیچه ام باشند ،
شاید ...
شاید به اینگونه مردن عادت کنم . .
====================
تنها بودن قدرت میخواد . . .
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی میگفت:
تنهـــــــــــــــــــــایت نمیگذرام!!!
وقتی همـه خواستـــه هایت در نیمـــه راه چیــــزی می شود که نبایـــد می شد...
که غلــــط از آب در می آیــــد تمام آنچــــه در ذهـن ساختــه ای .......
وقتــی باورت شکســـتـه شد .....!!!!
آدمـــــــی می شـوی که شبیــه هیچکـــــــــس نیست ......!!!
آدمــــــی که دیگــر از ((خستـــ ــه شدن )).. ..((خستــ ــه شده )) ..
توانــــی بــرای دویـــــــدن نـدارد ....
می ایستـد تمـــاشــا می کنــد و چــون بـی دفاعــــــــی که هیــــــچ چیز در دســت ندارد در مقـــابل اطـرافی که پر اسـت از حـــــادثه و خطـــــــر .....!!!!!!!!!
با دستانـــت ســـــــدی می شـوی در بـــرابـــر هرآنچــه می بینــــــی .....
خــوب و بدُش به کنـــــــار........
چـون که به چشمـــــانت نمی آید........
که دیگــر سِــــر شده چشمـــــانت .........
که از همـــه چیـز پر شده گوشهــــایت و تازگی ندارد در مقــــــابل دوســـتت دارم هــــایی که چــــون بارانی بی هـــــوا که همـــــه جا هســت چتـــــــری می سازی از تنهــــــــایی بـرای امنیت ........
که هیــــچ چیزی دلـــــت را نمی لـــــرزاند .......
دلـت می ســـــــوزد عجیـــــــب برای عشــــــق که چقـدر حقیــــــــر شد .....
تحقیـــــــــــر شد در میان دستـــان ناسپـــــــاس مردمــــــی که به هــر دلپیچـــــــه ای نام عشـــــق را برچســب زدند...!
دوست دارم نظر بدید...
- ۹۵/۰۴/۲۱