شب های روشن

غمگین ترین وبلاگ جهان.

غمگین ترین وبلاگ جهان.

وبلاگ همه ی دلشکسته ها..

دست منو بگیر حالم جهنمه از حسه هر شبم هر چی بگم کمه

بغضم غرورمو یاری نمیکنه این گریه ها برام کاری نمیکنه

هر شب دلم دریایِ آتیشه از این بدتر مگه میشه

حاله هیشکی تو دنیا بدتر از حاله من نیست

دردی رو زمین بدتر از همین درد تنها شدن نیست

♫♫♫

تو که تو همیشه ی خاطره هامی تو که چه نباشی چه باشی باهامی

همه ی وجود من آرومه با تو , واسه یه لحظه عذابمو کم کن

تو که هنوزم عاشقمی کمکم کن نمیگیره هیچ کسی تو قلبم جات و

هر شب دلم دریایه آتیشه از این بدتر مگه میشه

حاله هیشکی تو دنیا بدتر از حالِ من نیست

دردی رو زمین بدتر از همین درد تنها شدن نیست

موضوع این نیست که چه کاری می‌کنیم،
مهم، میزان عشقی است که به کارمان داریم…


***********

فرمولِ زندگیِ من خیلی ساده است !!
صبح ها از خواب بیدار می شوم و شب ها به تخت خوابم برمی گردم.
در این بین، سعی می کنم بهترین باشم.


***********

زمانی که انسان با خشنودی و بدون ترس خرج کند، راه را برای سرازیر شدن پول بیشتر می گشاید.


***********

جهالت تنها آن زمان مایه خفت است که با ثروت همراه باشد.


***********

حتی پزشکان در کمال راستی، امانت و پایبندی خود، اشتباه کرده‌اند و می‌کنند.



***********

نباید چیزی را دوست بداری
همین بهانه‌های کوچک برای زنده ماندنت
بعدها
تو را خواهند کشت


***********

تغییر آن چیزی نیست که می آموزیم ،آن چیزهائی ست که از دست می دهیم .


***********

زندگی مانند نشستن بر روی صندلی دندانپزشکی است.
آدم همیشه خیال میکند که دردناک ترین لحظه هنوز نرسیده، در صورتیکه رسیده و گذشته است.


***********

کسی که سکوت شما را درک نکند،
احتمالاً حرف‌تان را هم نخواهد فهمید.


***********

وقتی انسان شهری را وداع می کند؛
مقداری از یادگار ،
احساسات و کمی از هستی خودش
را در آنجا می گذارد.


***********

زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند ،
چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود …
با نگاهشان حرف میزنند
به اندازۀ یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت !

خاطرات یک دختر مطیع | سیمون دو بووار


***********

می گویند : زمـانی کـه داری ، بخـور ، بنـوش و شـادباش ،
امـا چگونـه می توانـم بخــورم و بیاشـامم ؟
هنگامـی کـه مـی دانـم
آن چـه را کـه خوردنـی اسـت
از دسـت گرسنــه ای ربـوده ام
و تشنـه ای بـه لیـوان آب من محتـاج اسـت ؟


***********

دانش در دو صورت خطــرناک می شــود؛
اول اینکه در دست آدم نادانی قرار گیــرد،
و دوم اینکه فکر کند به هدف خود رسیده است…!


***********

بعضیا مثل پیاز میمونن …
ظاهرشون یه آدم عوضیه که اگه بازشون کنی ده لایه دیگه آدم عوضی زیرشه


**********

همه کس آرزو دارد که به رویدادهای غیر منتظره برخورد کند؛ این در زندگی بشر طبیعی است.



مطالب داغ


.
.
جای خالی تو داره همه دنیامو میگیره !
.
.
من شکستن نمیدانم ولی هرکس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود ؛
دلم را ، عهدش را ، غرورم را ، کمرم را …
دلم را با نگاه سردش و کمرم را با رفتنش !
.
.
آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟؟؟
.
.
امشب انگار قرصها هم آلزایمر گرفتن …
لعنتیا یادشون رفته که خواب آورن نه یــــــــاد آور …
.
.
گاهی از خیال من گذر می کنی …
بعد اشک می شوی …
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
.
.راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
تو … هیچ کجا نیستی …
.

تو را هرگز آرزو نخواهم کرد ، هرگــــــــز …
چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !


ببین با من چه کرده اند که تنها درد ، شفای درد من است …
.
.
زندگی ساده است ؛ به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من …
.
.
هیچ هم برای خودش عالمی دارد …
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛ آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست …
.
.
من بروم ؛ آب ار آب تکان نمی خورد !
تو نرو که بی تو دنیا به هم می خورد …
.
.
تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که سکوتم “بند” نمی آید …
.
.
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
.
.
خواب که می بینم تا چشم کار می کند ھستی تا چشم باز می کنم رفتی و این تکرار می شود ھر شب تا صبح !
.
.
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !!!
.

ببین با من چه کرده اند که تنها درد ، شفای درد من است …
.
.
زندگی ساده است ؛ به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من …
.
.
هیچ هم برای خودش عالمی دارد …
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛ آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست …
.
.
من بروم ؛ آب ار آب تکان نمی خورد !
تو نرو که بی تو دنیا به هم می خورد …
.
.
تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که سکوتم “بند” نمی آید …
.
.
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
.
.
خواب که می بینم تا چشم کار می کند ھستی تا چشم باز می کنم رفتی و این تکرار می شود ھر شب تا صبح !
.
.
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !!!
.

گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛ شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
.
.
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ، ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ …
.
.
کنج گلویم قبرستانیست پر از احساس هایی که زنده به گور شده اند به نام بغض !
.
.
بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست …
مثل رنگ این روزهای من !
.
.
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رویا هستی …
.
.
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …دنیا دنیای ریاضی ست وقتی عشق را تقسیم کردند و تو خارج قسمت من شدی …
.
.
امشب غم ها برایم مهمانی گرفته اند و من میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را …
.
.
لااقل بیا بگو که دیگر به دیدنم نمی آیی شاید اشکی نشست گوشه چشم هایی که به این “در” خشک شده اند

شیشه های شکسته تعویض می شوند …
پل های شکسته ، تعمیر …
آدم های شکسته ، فراموش !!!
.


چشم گذاشتم و تو رفتی ، اما تا همیشه شمردن شرط بازی نبود …
.
.
موی سپید ، نمی پوشانمت تا به بخت سیاهم ، همه معتقد شوند


تاریکی این خانه مرا میبیند و من این خانه را بی تو همیشه تاریک میبینم …
.
.
دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن …
.
.
پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “یادها” نمیلرزد …
.
.
دل شکسته را بند هم که بزنی ، بی فایده است ؛ هر کاری بکنی باز هم غم و غصه از ترک هایش چکه می کند !
.
.
پشیمان اند کفش هایم که این همه راه را ؛ راه آمدند با نیامدن هایت …
.




ﻋﺎﺷﻘﻢ …

ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ ،

ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ ، ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ ؟

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟

ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ ؟

ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟


ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ ،

ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ …

ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ ؟


ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ؟


ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ،

ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ …

دوستی ها کمرنگ … بی کسی ها پیداست …

ﻋﺎﺷﻘﻢ …

ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ ،

ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ ، ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ ؟

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟

ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ ؟

ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟

ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ ،

ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ …

ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ؟

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ،

ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ …

دوستی ها کمرنگ … بی کسی ها پیداست …

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت : منتظرت می مانم…

و برگ گفت : تا بهار خداحافظ …

بهار آمد ولی درخت…

عشقش را در میان انبوهی از برگها گم کرده بود…



ورق بزن

خاطرات خاک گرفته ات را …

شاید غبارش به سرفه بیندازد احساست را …




خسته کننده میشه برات همه چیز…

وقتی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشه…



می نویسم

و تو نمی خوانی !

مخاطب که تو باشی ،

مدیـونم اگر ننویسم!