خوش اومدید....
ســــــــــــــــــــــــــــــــــلام ودرود...
باورکنید حس نوشتن ندارم...
یعنی چی حس نوشتن ندارم؟؟؟چرا اینجوری بام میحرفی.؟از من ناراحتی؟
.حس
نوشتن ندارم.حس خوندنم ندارم.کتابایی که باید تا الان میخوندم
موندن.شعرایی که میدونم خوبن اما به خوندن بیت اول هم حوصلم نمیکشه.دیگه
وقتی حوصلم به اینستا گردی نرسه تا تهش خوندس.نمیدونم باز این کسل شدن از
چیه.احتمالا اگه پاییز بیاد (و بارون و بعدش برررفففف.... وای که چه روزای
قشنگی!) حالم بهتر شه :دلم برف میخواد.بارون میخواد.ببار دیگه.یه بار
فقط.لدفن
البته بیشتر وقت ها من همینطورم اولش وقتی میام اینجا میگم خدایا چه بنویسم حس نوشتن ندارم.
--------------------------------------------------------
به
راستی چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گریستن قلب ها و تظاهر
به خوشحالی در اوج غمگینی و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهایی تنهایی
و بی یاوری درحالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد اما چه
شیرین است درخاموشی وتنهایی به حال خود گریستن.
همیشه با بدست آوردن
اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش
بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی
میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر
غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد افسوس آن
زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی
میکنیم وبعد برای آنچه از دست رفته آه می کشیم....
ببخشید با این حرفای دست و پا شکسته ام.
راستی از دوست عزیزی که گفتند بی صبرانه منتظر بروز شدن وبلاگت هستم تشکر می کنم....
دوستتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووووووووووووون دارم..
ای یادگار روزهای زرد پائیز،
مهم نیست!!!
اکنون دلـــت برای کســی دیگـر می تپد...
مهم آن است که من برای همیشــه تنهایــم،
آنهم فقط به خاطر تـــو ...
... فقط تـ ـــ ــو ...
دستهایم همچنان بر سرم !
با کدامین نگاه دردم را به تو بفهمانم؟ با کدامین زبان حرفم را
به تو حالی کنم؟ با کدامین دلیل غرور ازهم پاشیده هام را به تو ثابت کنم؟
با کدامین فریاد عقده های دلم را خالی کنم؟
دلی که می سوزد وهیچ کس نمی فهمدش!
دلم همچنان به ... تو!
چشمهایم هنوز اشکبار تو!
و قلبم هنوز شکسته تر از همیشه..
وامیدوار به فرداها...
کلا این روز رو به تنهایی سر کردن خععععلی سخته،
اشالله که هیشکی تو یه همچین روزی مث من تنها نباشه...
هــر روز یـواشـکی تـوی شـیـشـه ی سـرد مـانـیـتـور ،
بـه عـکـسِ پـروفـایـلِـت زل مـیـزنــمو
سیگــ ــآری روشـن میکــنم
آروم تــوی دلــم مـیـگـَم :
بی معرفت هنوزم دوسِت دارم…!
تو دست در دست دیگری. . .
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو . . .
مدام بر او تکرار می کنم که ،
نترس تنهای من . . . !
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند . . .
--------------------------------------------
بگذار غرورم در تمام کوچه پس کوچه های این شهر هرروز بدون تو
بشکند....
من تنهایی ام را
بعد از تو
به هیچکس حواله نخواهم داد.....!!
نگران من نباش،
چشم های وحشـــی ام را هیچ نگاه هـــرزه ای نــمی تواند رام کند...
نگران خودت باش که دلــــت...
با هر لبــــخندی می لرزد...!
----------------------------------------------
پشت پنجره تنهایی هایم را تماشا می کنم
روزهایی که بی تفاوت گذشتم
از کنار خاطراتت
حس نوشتن ندارم
فقباشی . . .ط خواستم بگم
تنهایی هایت را مرور کن
شاید قلبی را جا گذاشته
حس و حال نوشتن ندارم
دلم گرفته ...دلم عجیب گرفته
کلی با خودم کلنجار رفتم که بالاخره امروز بنویسم
خیلی وقته دستم به نوشتن نمی ره
حتی حوصله یه متن ساده
یا اینکه یه تصویر برای پستم
تنهام
ساکتم
منتظرم یه چیزی
یه کسی ، بهم بگه
تا امیدوار بشم
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
نترس، سایه ها بوی مرا سوی تو نخواهند آورد
کاش می دانستی، چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
آن وقت تازه خواهی فهمید:
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست...!
------------------------------------
---------------------------
از وقتی ...
عاشقانه هایم را
دنبال تو میگردند ...
در معرض دید همه گذاشتم
همه ...
من با همهی درد جهان ساختم اما
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم
من خسته تن از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم
از عشق شده باور من درد کشیدن
گیرم همه آیندهی من پاک شد از تو
با خاطرههای تو چه باید بکنم من
من خستهام از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
بی معرفت هنوزم دوسِت دارم…!
من برا چندمین بار این جمله را می نویسم
وقتی کسی را عاشق خودت میکنی . . .
در برابرش مسئولی . . .
در برابر اشکهایش . . .
شکستن غرورش . . . .
لحظه های شکستن در تنهایی . . . .
و اگر یادت برود ! !
در جایی دیگر سرنوشت به یادت خواهد آورد . . . !!!
خداجونم خیلی دلم گرفته خستم از این دنیا و آدمهات...
دلم بد جور گرفته
به خدا دیگه الانه گریه کنم
برای بعضی از آدم ها متاسفم که میگن دوست دارن و تنها تویی تو زندگیم
اما بعد میبینی همه چیز دروغ بوده
دلم بد جور گرفته
میگن همیشه نباید همه حرفات رو به یه نفر بگی تمام زندگیتو هیچ وقت به یک نفر...
نگو چون یه روز تنهات میزاره و پشیمون میشی
دلم بد جور گرفته دارم گریه میکنم دارم با اشک براتون مینویسم
کاش بودی میگفتی دردت بجونم
کاش بودی الان میگفتی بیا سرت رو بزار رو شونم
کاش بودی کنارم کاش دلداریم میدادی
کاش میتونستم همه حرفامو بنویسم
--------------------------------------
درآخر باید بنویسم غمگینم
امیدوارم از دلنوشته هام خوشتون بیاد.
غمگینم
همانند همان قاضی که متهم اعدامی اش...رفیقش بود . . .
-------------------------------------------------
غمگینم مثل پروانه ای گم کرده راه .
--------------------------
غمگینم
مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد . . .
----------------------------
غمگینم
مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته
------------------------------------
غمگینم
همانند مادری که
لباس ورزشی پسرش بوی سیگار می داد . . .
--------------------------------
غمگینم
همانند کسی که پدرش
سیگار دستِ او دیده . . .
------------------------------------
غمگینم
همانند سرباز وفاداری
که پسرش جاسوس دشمن بوده است . . .
-----------------------------------------
غـمگیـنـم
همانند کـودکـی مـعـلـول
کـه تـازه بـه تفـاوتـش پـی بـرده . . .
-----------------------------------
غمگیــنـم
همانند درختـی کـه
در مســیرِ کارخـانـهء "چــوب بُــری" قــرار گـرفتـه است . . .
---------------------------------------------
غمگینم
همانند آدمی که دوست نداشت
تنهایی را
و خیلی تنها بود . . .
-----------------------------------
غمگینم
همانند
پدری که مرگ فرزندش را قبول نمی کند
و خود را با او مُرده می داند
و اشک هایش را شاید مدتها کسی ندیده بود
اما حالا
بدون اشک کسی او را نمی بیند . . .
----------------------------------------
غمگینم
همانند پیرزنی در مسجد سلیمان,
که لوله های گاز همه ی ایران
از کوچه اش می گذرد
و گاز ندارد . . .
-----------------------------------------
غمگیــنم
همانند مــــادرم
کـه او آیــنـــده ام را طــور دیـــگری تـــصــــور کـــرده بــــود . . .
--------------------------------------------
غمگیــنم
همانند جـوان مـحکوم بـه اعـدام
کـه بـه عـنوان آخـرین درخـواسـت،
پکـی بر سـیگـار را طلب می کند . . .
-----------------------------------
غمگیــنم
همانند
جوانی که میگوید...
دست بر دلم مگذار می سوزی
داغ خیلی چیز ها بر دلــــــــــــــم مانده . .
---------------------------------------
غمگینم
همانند قـــــــــــــــمار بازی
که خشت هایش درست انتخاب کرد
اما سرنوشتش را کج . . .
-------------------------------------
غمگینم
همانند پدری
که پس از زلزله
همسر و فرزندانش را با دست خودش به خاک می سپارد . . .
----------------------------------------
غمگینم
همانند کسی که کاسه اش خالی بود ;
از غـــــــــــــــذا نه ;
ازِ تقسیم بختــــــــــــــــ . . .
----------------------------------
غمگینم
همانند جوان ِ لحظه ی اعدام ;
بـــــــــه گریـــــــــــه مــــــــــادرش میـــــخـــندید ;
خاطرش آمد بچگی اش گفته بود :
خنده ات آرامم میکند . . .
------------------------------------
غمگینم
همانند دهــــــــقان فــــــــــداکار ;
قطاری را نجات داد
که حالا ریـــــل آهنش ازوســــــــــــــط خانه اش میگذرد . . .
------------------------------------------
غمگینم
همانند پیرمرد ِ سیگار فروش ;
در حسرت این ماند که تعارف کند
کسی در تنهاییش سیگاری به او . . .
-------------------------------------
غمگینم
همانند صداقتت ;
که با خنده ی یک عکس میخندی .
-----------------------------------
غمگینم
هماننـــــــــــد پادگانـــــــــــــت ای روزگار ;
اضاف زدی برایم خشم شبت را . . .
------------------------------
غمگینم
همانند دستان ِ پیــــــــــــــرت ;
حلقه ی نبودنش را با داغ ِ دلت تمیز میکنی
تا برق بزند . . .
----------------------------------
غمگینم
همانند کودکی که از زلزله نجات پیدا کرد ;
اما با پس لــــــرزهای دلش چه کند . . .
-----------------------------------
غمگینم
همانندچوپانی که همه ســــــــــاده بودنش را
به "پشت ِکوه " بودنش ترجمه میکنند . . .
-----------------------------------
غمگینم
همانند کسی که از خواب بیدار شد
اما کابـــــــــــــــــوسش تازه شروع میشود . . .
--------------------------------------------
غــمــگــیــنـــم
هـمــانــنــد
جــوانی کـــه از خــواب تـــرســنــاک بــیــدار شــد و
فــهــمــیــد زندگی اش از خــواب وحــشتــنــاکــتـر اسـت . . .
-----------------------------------------
غمگینم
همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده
و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟
گرسنه و آزاد، یا سیر و اسیر...؟
-----------------------------------
غمگــــینم
مثل ِ اعـــــدامی که به تعویق افتاده . . .
----------------------------------
غمگینم همانند مرده ای
که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد . . .
-------------------------------------------
غمگینم همانند پرنده ای که از قفس آزاد شده
اما پرواز از یادش رفته . . .
لطفا نظر بدید
- ۳ نظر
- ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۲