شب های روشن

غمگین ترین وبلاگ جهان.

غمگین ترین وبلاگ جهان.

وبلاگ همه ی دلشکسته ها..


با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام
.
طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام
.
آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام
.
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
.
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
.
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام
.
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟
.
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام
.
حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام
.
ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار

یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…

عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!

و چقدر اندک هستند

آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،

می بینی تکه های شادی هایشان را

در مشت های تو جا گذاشته اند


سر تا پایم را خلاصه کنند

می شوم “مشتی خاک”

که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه

یا “سنگی” در دامان یک کوه

یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس

شاید “خاکی” از گلدان‌

یا حتی “غباری” بر پنجره


بفهم دیگر

شب‌ها دراز نیستند

این تویی که تنهایی !


همه ی من !

دلم برای زمستان نمی سوزد !

دلم برای بهار تنگ نیست !

دلم می خواهد فقط برای تو تنگ شود !

برای تو که هنوز هم نمی دانی

چقدر عاشقانه های نا نوشته برایت نوشته ام!

سری جدید عکس های عاشقانه و عکس نوشته های غمگین عاشقانه




روزهای بی خاطـــــــره

شبهای بلند و یاد تـــــــــــو.....

خنده هایت را هنوز بخاطر دارم

کاش میشد باز در یک غروب خاطره انگیز

دوباره با تـــــــــــــو قدمی زد....

یادت در شبهای پر از بی تابی

لحظاتی ارامم میکند...

اما گذر لحظه ها نبودنت , همه ی بودنم را به اتش میـــــــــــکشد....

میدانم

میدانم که هیچگاه دیگـــــر برنمیگردی.....

زندگی

پس از تــــــــو

درمیان خاکستر خاطـــــــــرات سوخته ات

به یکباره جــــــــــان سپرد در درونم......


میگن هیچ عشقی تو دنیا

 مثه عشق اولی نیس…….

 زر زده هر کی اینو گفته

 اتفاقا هر چی جلو می ری ب موارد بهتری بر می خوری


 عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!



خدایـــــــــــــــــــــــــــــا …

چه ساختــــــــه ایــــــــــــــــــــــــــــ …

دل آدم هایت یکــــــــــــــــی ازیکــــــــــــــــی سنگــــــــــــی تر …

دروغ هایشان یکــــــــــــــــــــی از یکـــــــــــــــی زیباتر …

نگاه هایشان یکــــی از یکـــــــــــی معنی دار تر و سنگین تر …

روحشان یکـــــــی از یکـــــــــــــی هـفـــتـــــــــــ رنـــگـــــــــــ تر …

و

هر یک برای خود ،

یکــــــــــــــی از یکـــــــــــــــی خــــــــــــــدا تـــــــــر !…



دیگر عصر،عصر عاشقانه ها نیست

عصر دلتنگی و تنهایی ست

عصر درکنار دیگران بودن و در درون، تنهایی ست....

عصر در ذهن خویش درکنار ساحل قدم زدن ست

عصر خیانت و هرزگی و فیلم های سینمایی ست.....

عصر پله کردن انسانها برای رهایی ست

عصر نقاب های دروغین شیدایی ست....

در این عصر دیگر برای امثال من جایی نیست.....



خیلــی سخت است با بغـــــــض بنویسی با خنــــــده بخوانند

رفیق

رفیق

شب هایم دیگر صبح نمیشود

روزهایم هم شب شده اند

دیگر هیچ طعمی لبخند بر لبانم نمی نشاند

همه چیز طعم تلخی گذشته های دور و

طعم ترس از اینده های مبهم میدهد

روزهاست دیگر نه سخن میگویم و 

نه همسخنی می جویم.....

گاهی با ان تکه سنگ که در زیر ان بخواب رفته ای سخن میگویم

کاش بیدار میشدی و باز جوابم  را میدادی....

یا کاش من هم در کنار تو به ارامش برسم

خسته ام......دنیا جای من نیست....


برچسب‌ها: شعر, شعرنو, شعرعاشقانه, شعراحساسی, شعرغمگین
[ ۹۴/۰۵/۳۱ ] [ 22:40 ] [ سعیدکشوری ] [ یک نظر ]

من نخواستم زندگی را

زندگی تلخی و زهری ست که من

نه دران نقشی دارم نه بدان دل بستم

نه تولد نه مرگ نه که شادی و نه درد

من ندانسته من نخوانده من نخواسته

تن به این تکرار بد، تن به این حادثه  وغم دادم...


برچسب‌ها: شعر, شعرنو, شعرعاشقانه, شعراحساسی, شعرغمگین
[ ۹۴/۰۴/۰۶ ] [ 13:23 ] [ سعیدکشوری ] [ 5 نظر ]

عصرما

دیگر عصر،عصر عاشقانه ها نیست

عصر دلتنگی و تنهایی ست

عصر درکنار دیگران بودن و در درون، تنهایی ست....

عصر در ذهن خویش درکنار ساحل قدم زدن ست

عصر خیانت و هرزگی و فیلم های سینمایی ست.....

عصر پله کردن انسانها برای رهایی ست

عصر نقاب های دروغین شیدایی ست....

در این عصر دیگر برای امثال من جایی نیست.....

 

[ ۹۳/۱۱/۰۱ ] [ 16:9 ] [ سعیدکشوری ] [ یک نظر ]

پایانی در اغاز

چندی ست که به پایان رسیده ام...

سکوت های طولانی ام

خیره شدنم به نقطه ای مبهم

غرق شدنم در خویش

در خروش این همه ادم, تنها ماندنم...

خشکیدن خون زندگی در رگهایم

گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور

کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم

فقط نشان از یک چیز دارد :

من سالهاست مـــــــــــــرده ام ....

[ ۹۳/۰۳/۲۶ ] [ 15:28 ] [ سعیدکشوری ] [ نظر بدهید ]

بیا دیگر

چه کنم با هجوم گریه ها

چه کنم با سیل خاطره ها.....

چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند

دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند

روزهایم تاریک  شده و شبهایم تاریکتر..........

خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند

کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای

اغوش خواب,فرار از درد هایم بود

حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....

خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام

پایین بیا از عرش

در اغوشت بکش مرا و ارامم کن

زخم هایم را مرحم بزن

و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......

خدایا:  از این جسم خاکی خسته و بیزارم

دلم هوس پرواز کرده است

به سوی تو

میهمان نمیخواهی.........؟



خیلــی سخت است با بغـــــــض بنویسی با خنــــــده بخوانند

رفیق

رفیق

شب هایم دیگر صبح نمیشود

روزهایم هم شب شده اند

دیگر هیچ طعمی لبخند بر لبانم نمی نشاند

همه چیز طعم تلخی گذشته های دور و

طعم ترس از اینده های مبهم میدهد

روزهاست دیگر نه سخن میگویم و 

نه همسخنی می جویم.....

گاهی با ان تکه سنگ که در زیر ان بخواب رفته ای سخن میگویم

کاش بیدار میشدی و باز جوابم  را میدادی....

یا کاش من هم در کنار تو به ارامش برسم

خسته ام......دنیا جای من نیست....

قرعه کشی تمام شد...

تو به اسم دیگری در آمدی...

تقدیر جای خود...

اما لااقل اسم من را هم در کیسه می انداختی...




خدایا یادت هست...؟!

دستشو گرفتم آوردم پیشت

گفتم من فقط اینو میخوام

گفتی اینکه خیلی کمه!

بهتر از اینو برات گذاشتم کنار...

پامو کوبیدم زمین و گفتم من همینو میخوام

گفتی آخه نمیشه

قول اینو به کس دیگه ای دارم...


نیمه گمشده ام نبود که با نیمه ی دیگر به دنبالش بیافتم....
تمام گمشده ام بود....
وقتی پیدایش کردم....
نگاه هم نکرد....
و تمام من را با رفتنش کشت....


هی غریبـــه...

شب عروسی کت و شلوار سیاهش را به او بپوشان...

رنگ سیاه به مرد من خیلـــــی می آیـــــد...

بند کرواتش را خودت سفت کن...

این کار را دوست دارد...

وقتی دستانت را میگیرد...

خودت را در آغوش او بینداز...

با این کار احساس آرامش میکند...

زحمت تاج عروس را نکش...

سلیقه اش را خوب میدانم،برایت گرفته است...

خلــــــاصه کنم غریــــــــبـــــــه...

جان تو و جـــان مرد من...


اعتراف تلخیست .... اما ..

عشقم و آن غریبه ... چقد به هم می آیند!!


سالها بعد....یاد تو از خاطرم خواهد گذشت..

و نخواهم دانست کجایی اما...

آرزوی من برای خوشبختی تو...تو را در بر خواهد گرفت...

و احساس خواهی کرد ...

اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری...

و نخواهی دانست چرا....




بسیار بودند...

شکارچیانی ک کمانشان را به آهویم نشانه گرفتند

به چشمان آهویم قسم خوردم ک جانشان را باج بگیرم

اما حیف...

حیف ک آهویم خودش دوست داشت

که صید شود...



محال است ببخشم کسی را که...

وسط خنده هایم

وقتی به یادش می افتم...

گریه ام میگیرد...


این روزها

از سنگ شدنم حرف میزنند

سنگی که برای تو از هر خاکی

خاکی تر بود...



بیخیال خیالت میشوم...

و میسپارمت به دست "او"...

اما چه کنم ک "او"

فقط یک ضمیر "سوم شخص غایب" نیست

"او" کسی است که...

تمام هستی این "اول شخص مخاطب"

حاضرت را...

به آتش کشیده است...


الفبا برای سخن گفتن نیست


برای نوشتن نام توست


اعداد


پیش از تولد تو به صف ایستاده اند


تا راز زادروز تو را بدانند


دست های من


برای جست و جوی تو پیدا شدند


دهانم


کشف دهان توست.


ای کاشف آتش


در آسمان دلم توده برفی است


که به خنده های تو دل بسته است






چون سرخ ترین سیب


در آغوش درختی


سخت است...


تو را دیدن و از شاخه نچیدن...
                                                  




در ابتدای خیابان


نه چترها آواز می خوانند


نه باران می رقصد


تو با باران رفته ای


و تنها باقی مانده است


چتری از تو


همراه چترت


آسمان را به خانه می آورمشاید برایم ببارد.






عجیب نیست !


در من ِ آرام


احساس وحشی دوست داشتنت اینچنین  می تازد


بخوان به سمت خویش


گستاخی ِ سرکشم را


که در دشت سبز نگاه تو رامم




    آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …


    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …


    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”