حکایت اشک، شبهای روشن...
ســــــــلام به همه دوستانم
ببخشیداگه یکم دیر سایتمو آپ می کنم اما تمام سعیمو می کنم که
شمارو راضی نگه دارم.و حداقل بتونم یکم خوشحالتون کنم..
بازم ازتون ممنونم.
امروز"برای همتون یه
حال خوب آرزو دارم...
امیدوارم امروزتون
پر باشه از خبرهای خوب
و اتفاقهای بی نظیری
که همیشه منتظرش بودیین
باتشکــــــــــــــــــر محمدباقــــــــــــــــــــریوسفـــــــــــــی
--------------------------------------
دوستانی که علاقه دارند عضو گروه بزرگ شبهای روشن شوند..
کلمه ی عضو روبه این شماره ارسال کنند 09016461973
-------------------
اونی که با اینکه میدونه ناراحت میشی راستشو میگه
سگش شرف داره به اونی که مثل سگ دروغ میگه !
شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد
رهــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــمـهــایــم را
در حالی که هــــمــــه میگویند :
خــوش به حـــالــَــش …
چه زود فــــــرامــــــوش کـــرد.
هــــــــــــــــــــــــی رفیق
از اون ساعت متنفرم
این اختراع غریب بشر که مدام
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد
-------------------------------------
نقاشیش خوب نبود ,
اما راهش را خوب کشید و رفت!
-------
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...
همین که دستت رو آروم بگیره.....
یه فشار کوچیک بده.....
این یعنی من هستم تا آخرش.....
همین کافیه....
----------------------
حکایت عجیبی دارد این اشـــــک ! ! !
کافیست حروفش رابه هم بریزی
تا برسی به "کــــــــاش" . . .
---------------------------
نـشستـه ام...
بــه یـاد کــودکــی هـایــم ،
دور "غــلـط" هــا ،
یـک خــط قرمز مـی کــشـم !
حتی...
دور تــــــو !
خدایا حواست هس؟!
صدای هق هق گریه هایم....
از همان گلویی می آید که تو.....
از رگش به من نزدیک تری!!!!
رفتم نشستم کنارش گفتم :برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
گفت:بفروشم که چی؟ تا دیروز میفروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر
دیشب حالش بد شد ومرد، با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
گفتم: بخرم که چی؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید
فراموشش کنم.......! اشکاشو که پاک کرد،یه گل بهم داد گفت؛ بگیر باید از نو
شروع کرد♥♥♥
تو بدون عشقت، من بدون خواهرم♡♡♡♡♡♡
دلـــم کــُمـا مـــی خـــواهــد....
از آنــهـایـــی که دکـتـر مـــی گــویــد:
مــتـــاســـفـــم....
فــقـط بــراش دعا کـنـیـد...
افتاده ام میان 2 خط
ماندنم درد دارد
رفتنم توان میخواهد
و من توان درد ندارم...
دلـم گرفتــه اسـت یــا دلـگیــرم یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم …
اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم
فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود
جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت
دلـم کـه اینـطــور مـی شـود ، غصـه هـای خــودم کـه هـیچ
غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن
بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود
حس اون سیگاری رو دارم که...
همه جا صحبت از ترکشه...
خرابم...
خراب به اندازه همان قاضی که متهم اعدامی اش...
رفیقش بود...
بعد از مردنم سرم را جدا کنید
بگذارید روی شانه ام...
شانه ای که سر میخواست...
سری که شانه میخواست...
هر دو را به آرزویشان برسانید...
دلم نگرفته از اینکه رفته ای…
دلگیرم از همه دوست داشتن هایی که گفتی ولی نداشتی…..!!!
لطفـــــاً
مزاحــم کســـی کــه در حــال فرامــوش کــردن شمـــاست نشــویــد !
خـــــودش به حــد کــافــی درد میکشــــد
-------------------
از یـه جـآیی به بـعد دیگه ، نه دَست پــآ میزنی
نه بــآل بـــآل میـ‍زنی
نه دل دل مـیکـنی
نه داد و بیداد میـکـنی
نه گــریه میـکنی
نه سـرت میزنی به دیوار
نه مـشـتت میکوبی به دیوار
از یه جایی به بـَعد فـَقط سکوت میکنی سکوت !
-------------------------------------
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم ...
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...
باز باید مواظب اشک هایم باشم ...
باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ...
اگر دنبالش بدوی
او هم قدم هایش را
تندتر خواهد کرد
بگذار برود
آرام آرام
این طور لااقل می توانی
تا پیچ کوچه
تماشایش کنی....
------------------------------------
مــن را همین گونه که هـستـم دوست داشته
باش...نمی توانـی؟!...مــن می روم...تــو هم برو
مجسمه ساز شو......
گاهی اون قدر دلت میشکنه...
که حتی...
نای
اعتراض
هم نداری
لطفا نظر بدید
