گریه ی شب.. شبهای روشن
با ســــــــــــــــــــــلام و درود
چای مینوشیدم….
یکباره دلتنگش شدم
بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد….
همه با تعجب نگاهم کردند!!!
لبخند تلخی زدم و گفتم:چقدر داغ بود!….
خداییش امشب از اون شباست که داغونم
غمگین تراز خو کسی می جویم...
تا بوده، همین بوده: همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست!
بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون …
این روزها با تو به وسعت تمام نداشته هایم، حرف دارم… اما مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف، دلم تنگ است، فقط برای حرف زدن با تو… دیگر نمیدانم چه کنم، یا چه بگویم…
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﺪ، ﻫﻔﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ . ﺍحساس ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺭﻫﺎﯾﯽ، ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ....
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای،
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای را
مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن آن نمی دیدی …
گاهی چه دلتنگ میشویم
برای یک مواظب خودت باش
برای یک هستم
برای یک نوازش
برای یک آغوش …
دلتنگم نه دلتنگ تو
دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی
دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی
دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات
دلتنگ تا صبح بیدار موندنت فقط به خاطر اینکه دل من گرفته
دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی
دیدی ؟ من که دلتنگ تو نیستم !
من وبلاگم را خیلی دوست دارم..
با تمام مشکلات شخصی که دارم. و مشغله ی کاری
اماباید بیام اینجا بنویسم تا خالی شم..
بخاطرحرفای دست وو پا شکسته ای که
نوشتم منو می بخشید..
اگردوست داریددلنوشته هاتون اینجا نوشته شوند
لطفا از طریق نظر خصوصی برام ارسال کنید یا با شماره
09016461973
برام بفرستید.. اگردوست دارید به جمع گروه صمیمی شبهای روشن بپیوندید کلمه ی عضو رو به شماره ای که نوشته شد ارسال کنید..
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
متن یه آهنگی که خودم خیلی دوسش دارم.. از آقای بهنام بانی براتون می نویسم.
یجورایی دلم گیره
یجورایی هواسم نیست
کلافم من یه وقتایی
که عطر تو رو لباسم نیست
تو دنیامی نمیزارم
یه مو حتی ازت کم شه
بمون پیشم نزار دنیا برای من جهنم شه
من یه دیوونم که با چیزی نمیمونه
عاشقی که چیزی از منطق نمیدونه
من یه دیوونم که وقتی میری آشوبه
قلبش از بس باتو بی تو نمی کوبه
من یه دیوونم که با چیزی نمیمونه
عاشقی که چیزی از منطق نمیدونه
من یه دیوونم که وقتی میری آشوبه
قلبش از بس باتو بی تو نمی کوبه
فکرت میزنه باز به سرم
وقی خالیه دورورم
انگار همه ی دنیای من
شدی تو عزیزم
از من نشدی دور یه قدم
ساختی به همه خوب و بدم
حال منو کی میدونه جز خود تو
عزیزم عزیزم
من یه دیوونم که با چیزی نمیمونه
عاشقی که چیزی از منطق نمیدونه
من یه دیوونم که وقتی میری آشوبه
قلبش از بس باتو بی تو نمی کوبه
من یه دیوونم که با چیزی نمیمونه
عاشقی که چیزی از منطق نمیدونه
من یه دیوونم که وقتی میری آشوبه
قلبش از بس باتو بی تو نمی کوبه
گریه
گریه... چه واژه سبک و دلتنگی
گریه...چه واژه آرام کننده ای
گریه...چه واژه شاد و دردمندی
دلم بدجور هوای گریه کرده...
گریه به خاطر تمام نا گفته هام...
گریه برای تمام تنهایی هام...
گریه برای تمام دردهام...
گریه برای تمام نانوشته هام...
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگویم با تو ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست
چه بگویم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
تن من زخمی است...
یک خراش کمتر یا بیشتر
چه فرقی دارد...؟!
راحت باش!
---------------
ای خدا غصه نخور !
از تو فرارى نشدم !
بعد از آن حادثه ، در کفر تو جارى نشدم .
با وجودیکه ، به حکم تو، دلم زخمى شد ،
شاکى از اینکه مرا دوست ندارى ، نشدم !
ابر را ، چوب همین سادگى اش ویران کرد.
من که ویرانتر از این ابر بهارى نشدم !
قسمتم بود ، اگر رفت و مرا تنها کرد ،
بعد از او ، غرق شکایت ز تو آرى نشدم.......
---------------------------
حالا که رفته ای
حسابی که هوا را بی من نفس کشیدی
سر دو راهی که رسیدی، به چپ برو
به جهنم ختم می شود !
-------------------
امشب
دیوانگى در من بالا زده!
نه سکوت
نه موسیقى
نه حتى سیگار ...
هیچ چیز و هیچ چیز
این دیوانگى را تسکین نمى دهد
جز عطر تنت لعنتى ...
......................
شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم "مـ...ــن" بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!
.....................
ڪـافـﮧ...
مـَشـروب...
شـعـر...
سـیگـار...
هرزگـی...
بـُغـض...
ضـَجــﮧ...
شـَب گـریـﮧ...
دعـا...
خــُـــدا...
لـعنتـی تـو بـا چـﮧ چیـزی فـرامـوش مـی شـوی؟
.................
مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی ... !
کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی ... !
کاش میشـــــــد فریاد بزنم : " پایــــــان "
دلم خیـــــــلی گرفته اســـت ..............
اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد ...
آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد
.....................
این روزها..."بغض" دارم!
"گریه" دارم!
تــــــــا دلت بخواهـــــــد...
"آه" دارم...!
ولی "بازیگر"خوبی شده ام...
"میــــــ خنــــــــدم"
.................
من هم مثل همـه ی آدمـهــا /درد/ دارم ...
حتـمـاً کـه نـبـایـد جـای ِ زخـم هـایـم را
بـه شمـا نـشان دهم
....................
باید به بعضی ها گفت : ناراحت چی هستی؟
دنیا که به آخر نرسیده ، من نشد ، یکی دیگه ! تو که عادت داری . . ......................
حالم از کلمه ی "عزیزم" و "عشقم" بهم می خوره...
من رو همون "ببین" صدا کن;
بی ریایی شرف دارد به ریا کاری . .
............
در پایان
بهتره نداشته باشمت !
تا این که داشته باشم و ندونم با چند نفر شریکم !
لطفا نظر بدید..
